دل نوشته های یک عاشق

نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ،

می گویندحساسیت فصلی است ،

 آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم .


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:49 نويسنده مبینا |

 


بــــــاور کن!

خیلی حـــــــرف است...

وفـــــــــادار دســــت هایی باشی

که یکبار هم لمســــشـــان نکرده ایی !!!!

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:45 نويسنده مبینا |

دلم کسی را می خواهد که به چشم هایم  نگاه کند

 

کسی که نگاهم را در باغچه ی خانه اش بکارد


و هرروز به بوته های تشنه ی احساسم آب دهد

 

کسی که از نگاهم بخواند که امروز هوای دلم


آفتابی است یاابری و سرد


کسی که بداند بعد از هر بار دیدنش باز هم قلبم


به دیوانگی و بی پروایی


اولین نگاه می تپد

 

کسی که دلم هر روز برایش تنگ می شود

 

دلم کسی را می خواهد که شبیه هیچ کس نباشد!



برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:36 نويسنده مبینا |

چه مغرور میشند کسانی که بفهمند کسی اونها را از ته دل دوست داره


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,ساعت 14:21 نويسنده مبینا |

 به هیچ روزی پس ات نمیدهم،به هیچ ساعتی،به هیچ دقیقه ای،به هیچ هیچی!!! سخت چسبیده ام تمامت را



برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 11:32 نويسنده مبینا |

 میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، 

میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، 

میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ،

 و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریزم

ریختیم


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:51 نويسنده مبینا |

 به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.

یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.

یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.

یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.

یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم...

می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.

تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.

توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.

می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...

می خوام تنها باشم...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:45 نويسنده مبینا |

 عاشقی اون نیست که در یک روز بارانی با اونی که میخوای راه بری عاشقی اونیه که برای اونی که دوستش داری چتر بشی


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 10:22 نويسنده مبینا |

هیچ وقت عاشق بهترین ها نشو چون همین بهترین ها با بهترین شیوه تورو فریب میدهند


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:58 نويسنده مبینا |

خیلی وقت است مرده ام...
دلــــــم می خواهد ببارم،کسی نپرسد
چرا؟. . .   توچه میفهمی. . .
این روزها ادای زنده ها را در میاورم. . .
تظاهر به شادی می کنم ، حرف میزنم مثل همه . . . 
امـــــــــــــــــــــــــــا. . . بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام
بی انصـــــــــــــــــاف...
 چانه نزن ... حسرت هایم به قیمت عمــــرم تمام شده. . .


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:38 نويسنده مبینا |

  سالهاست با بغضی کال با خاطراتی خسته زیر بارانی ترین درخت عشق به انتظار دوباره روییدنت ایستاده ام. پر از بهانه ام، خسته از قهر زمانه، پروانگی را بیدار می کنم تا از تو بگوید و من را برای همیشه سکوت کنم. آهنگ دلنشین باران، طنین صدایت را برایم به ارمغان می آورد، صدایی که تبلور عشق در آن موج می زند و مرا به سرزمین افسانه ای خاطرات می برد، صدایی که رویاهای سبز کودکی ام را تعبیر می کند. آری واژه های زیبا چنان لحظه هایم را به یاد ماندنی می کند که همیشه تورا می سرایم، امروز باران می بارد و من ...


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:8 نويسنده مبینا |


نه بهم گاه میکرد نه باهام حرف میزد تردم میکرد بهم نا سزا میگفت قلبم رو شکست یک روز بدون خواهش و تمنا اومد پی شم برای یک بار با محبت بهم نگاه کرد گفت دوستم داره گفت دلش برام تنگ شده اون بانگای پر از لبخند تلخ و مهر امیز ترکم کرد فقط چیزی که موند قطرات اشکش بود که قبرم رو پر کرده بود


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاريخ سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:10 نويسنده مبینا |